در چند هفتهی اخیر به تجربهی اجتماعی جدیدی رسیدهام: در خیابان جلوی مردم را میگیرم و از آنها میخواهم که پرسشنامهای را دربارهی شهرشان پر کنند. تجارب بسیار بود و چیزی که آزردهخاطرم ساخت عدم همکاری افغانها بعنوان یک اقلیت بزرگ و انفعالشان بود؛ ریشهیابی کرده و علل زیادی را در ذهنم ردیف کردم: این که اساسا سهمی برای خودشان در شهر قائل نیستند؛ یعنی ترجیح میدهند که سهمی برای خودشان قائل نباشند تا با سهامداران دیگر مجبور به گفتمان نشوند و از زخمزبانها و هتک حرمتهای قومیتی در امان بمانند. موارد استثنا ناچیز بود؛ دانشگاه تنها جایی بود که این تکثر را پذیرفته بود و دانشجویان افغان با خیالی آسوده با من همکاری کردند؛ البته شاهد بودم که متاسفانه گروههای دوستی این عزیزان هم درون قومیتی بود. در جامعهی ایدئولوژیک مجالی برای تکثر نمیماند و همه را با هر دین و مختصاتی به یک هدف سوق میدهد. راهکارهای زیادی برای اصلاح این وضعیت به ذهنم آمد. اصولیترینش اینکه رسانهها و آموزش و پرورش این تکثر را پذیرفته و نه در شعار که در عمل رفتارها را سوهان بزند؛ بلکه دهههای بعدی رفتار کودکانمان معقولتر باشد. راهکارهای سادهلوحانهی دیگری هم به ذهنم آمد: روز افغانهای مقیم ایران» داشته باشیم! همانطور که روز چپدست» و معلول» و هزار چیز دیگر داریم. وقتی عاجز از اصلاحات ریشهای و ساختاری هستیم به فعالیتهای لحظهای و نمادین روی آوریم. در بطن پذیرش این پیشنهاد حرفی نهفته است: اگر روزی در تقویم بهنام روز افغانهای مقیم ایران» ثبت شد بدانید که افغانها دیگر ایرانی نیستند؛ چرا که واژهی ایرانِ ی گوی سبقت را از ایرانِ فرهنگی گرفته؛ این فاجعه را نپذیریم و لرزه بر اندام کوروش نیندازیم! این یعنی حماقت پادشان قاجار و بودن حکام انگلیسی را پذیرفتهایم. این یعنی مرزبندیهای پایان دورهی قاجار را پذیرفتهایم. اینقدر نسبت به واژهی ایران» خودخواه نباشیم. مرسی اه!
درباره این سایت